فلسفه هنر افلاطون
نويسنده:محمد رضا مرتاض
به نظر افلاطون نظمي مابعدالطبيعي و اخلاقي بر جهان حاکم است که فيلسوف بايد آن را از طريق تفکر عقلاني کشف کند و هنر فقط هنگامي ارزش حقيقي دارد که اين نظم را دقيقا نشان دهد يا به ما کمک کند که در جريان آن قرار گيريم. همچنين افلاطون هنر را در راستاي تعليم وتربيت جوانان ارزشمند مي داند، اين مقاله درآمدي است به اين موضوع. افلاطون اصول ارزيابي هنر را به روشن ترين وجه در کتاب جمهور بيان مي کند. موضوع اصلي اين کتاب ، عدالت است. افلاطون در اين کتاب ، تصويري از فرد عادل آرماني و دولت - شهر عادل آرماني را ارائه مي کند و همچنين درباره ماهيت معرفت و تعليم و تربيت بحث مي کند. به نظر او، فيلسوف بايد حاکم عادل چنين حکومت آرماني اي باشد. (جمهور، 1004) بحث هنر در کتاب جمهور از اينجا آغاز مي شود که افلاطون به بررسي موقعيت هنر در تعليم و تربيت مي پردازد. به نظر افلاطون ، جوانان که پس از اين نگهبان امنيت شهر خواهند بود، بايد تحت تعليم و تربيت جدي قرار گيرند و از آنجا که نفوس جوانان حساس و تاثيرپذير است ، هنرها و صنايع سودمند بايد چنان سامان يابد که جوانان را به آن چيزي متمايل کند که آنها بايد در پي آن باشند.
بخش مفصلي از کتابهاي دوم و سوم جمهور به وصف فضا و صفات و خصال شعر و شاعري اختصاص يافته است. به نظر افلاطون ، حکايات تخيلي و تصورات شاعرانه وظيفه خطيري در تعليم وتربيت ايفا مي کنند. به همين دليل هرچند افلاطون به برخي شاعران بزرگ احترام قائل است ، ولي معتقد است ، برخي از آثار آنها مي بايست سانسور شود. او در حالي که هميشه از هومر به نيکي ياد مي کند، ولي در کتاب جمهور، آثار هومر را شايسته مميزي مي داند؛ چرا که به نظر او، خدايان و قهرمانان را نبايد با صفات ترس و نااميدي و فريبکاري و در حکم موجوداتي که تابع تمايلات نفساني خويشند و مرتکب جنايت مي شوند، توصيف کرد. پس بسياري از صحنه هاي ايلياد و اديسه را بايد حذف کرد.داستان خيالي خوب ، داستاني است که (گرچه دروغين يا جعلي است)، تاثير خوب و مثبتي در مخاطب داشته باشد. افلاطون به اين سوال که آيا بازنمايي حقيقت ارزشمندتر است يا تاثير اخلاقي ، پاسخ مي دهد که تاثير اخلاقي ارزش والاتري دارد. او در جمهور مي گويد بعضي از داستان هاي اسطوره اي که تصويرگر خشونتند، حتي اگر حقيقت داشته باشند نبايد براي جوانان بازگو شود. (فرهنگ 4)

محاکات يا ميمسيس

به نظر افلاطون دو نوع بيان شعري وجود دارد: يکي آنجا که شاعر با صداي خود سخن مي گويد و ديگري (که همان محاکات يا تقليد يا ميمسيس است) که در آن ، شاعر خود را پنهان مي کند و زبان خود را تا حد ممکن شبيه زبان شخصي به کار مي برد که گفته است مي خواهد درباره او سخن گويد. افلاطون به طور کلي روش محاکات را در ديگر هنرها نيز جاري مي داند و از آن هنرها انتقاد مي کند.افلاطون منتقد محاکات است ؛ روشي که آن را به هومر منسوب مي کند.به نظر افلاطون ، اجراي نقش با قرار گرفتن در قالب شخصيتي ديگر و تقليد عمل او موجب مي شود که انسان در زندگي واقعي خود، شبيه چنين شخصيتي شود. با توجه به اين که از نگاه افلاطون تمام اعضاي يک جامعه آرماني و به طريق اولي ، نگهبانان آن بايد متخصصاني باشند که فقط به وظيفه خود عمل کنند، اين نتيجه به دست مي آيد که اگر در شهر حوزه نمايش محدود شود نگهبانان بهتري پرورش خواهند يافت.بنابراين کساني که هدف اصلي شان رواج تقليد در جامعه است ، هرچند انسان هاي نابغه و توانمندي باشند، حکومت آرماني ، آنها را تحمل نخواهد کرد. (دانشنامه زيبايي شناسي ، ص 4)

آفرينش و خيال و محاکات

افلاطون در کتاب دهم جمهور، تقليد و محاکات را موضوع اصلي بحث خود قرار مي دهد اما نکته مهم اينجاست که تقليد و محاکات را در اين رساله بايد به معناي آفرينش خيال تلقي کنيم ، يعني آفرينش چيزي که واقعي نيست ، بلکه تنها صورت خيالي شي ء است.افلاطون دراين کتاب اظهار مي کند که شعر تقليدي مطرود جامعه آرماني است و شاعري که چنين شعري مي سرايد، بايد از اين جامعه تبعيد شود. دليل اين مساله اين است که تقليد دور از حقيقت است ؛ ولي مخاطب اثر به آساني فريب مي خورد و فکر مي کند که صاحب اثر داراي فضل و دانش است.شعر تقليدي بر بخش نازل عقل اثر مي گذارد و به اين ترتيب قواعد عقل و خرد ساقط مي شود. افلاطون در شرح چيستي تقليد به نظريه مثل بازمي گردد. بر اساس اين نظريه ، يک شي ء معمولي مثلا ميز تحرير تقليد از صورت مطلق ميز تحرير (يعني نمونه مثالي ميز تحرير در عالم مثال) است.اين نظريه از آن افلاطون است و براي توجيه و تبيين وحدت و کثرت در عالم و همچنين سکون و حرکت در عالم صادر شده است. افلاطون از اين نظريه جهت تبيين چيستي هنر نيز استفاده مي کند. به نظر او، تصويري که نقاش از ميز تحرير نقاشي مي کند، بازنمايي ميز تحرير از زاويه خاصي است که نقاش به آن مي نگرد. بنابراين کار هنرمند تقليد از تقليد است: «هنر در جنبه مابعدالطبيعي يا ذات خود تقليد است.
«صورت» (ايده) نمونه اعلاست ؛ شي ء طبيعي مورد و مصداقي از تقليد است..
..اما حقيقت را به نحو شايسته در صورت جستجو کرد، بنابراين کار هنرمند دو درجه از حقيقت دور است.» (کاپلستون 294)
افلاطون تقليد در هنرهاي بصري را با آيينه اي مقايسه مي کند که به شکل مکانيکي اشيا را نشان مي دهد: «... آسان ترين راه اين است که آيينه اي به دست گيري و به هر سو بگرداني. از اين راه هم آفتاب را مي تواني بسازي ، هم ستارگان را. حتي خودت و ديگر جانوران را که ساخته صنعت يا طبيعتند، مي تواني به وجود آوري..به نظر من هنر نقاش نيز همين است...» (مجموعه آثار، ج 2 ، ص 1168)
نقاش همانند آينه است و شيئي واقعي را خلق نمي کند، بلکه فقط يک صورت خيالي را به وجود مي آورد. محصول کار نقاش در مقايسه با ميز تحرير و صورت مثالي آن ، دو مرحله از حقيقت فاصله دارد. اثر نقاش هيچ دلالتي بر راهيابي او به دانش حقيقي ندارد بلکه دلالت بر ساخت يک صورت خيالي دارد. شاعران هم مانند نقاشان فقط صورتهاي خيالي پديد مي آورند و از شناخت حقيقت فاصله دارند. افلاطون در رساله جمهور مي گويد: «تمام شاعران مقلد که اولينشان هومر است ، از صور خيالي فضيلت و تمام آنچه در مورد آن مي نويسند، تقليد مي کنند و به حقيقت دست نمي يابند.» (دانشنامه زيبايي شناسي ، ص 4 به نقل از جمهور)
شاعران فقط از زندگي انسان ، صورتهاي خيالي پديد مي آورند و انسان براي انجام چنين کاري نياز ندارد که حقيقت خير يا شر زندگي را بشناسد. همچنين افلاطون مدعي است که هيچ دليلي وجود ندارد که شاعر بتواند مصلحت اخلاقي يا سياسي را آشکار کند. (دانشنامه زيبايي شناسي ، ص 5)
نظريه تقليد (ميمسيس) افلاطون درباره هنر به اين مطلب دلالت دارد که به نظر او، هنر قطعا قلمرو خاص خود را دارد؛ در حالي که معرفت (اپيستمه ) به نظم ايده آل و عقيده يا گمان (دوکسا) به نظم قابل درک اشياء طبيعي مربوط است ، پندار يا خيال (ايکازيا) به نظم خيالي ربط دارد. کار هنري محصولي از تخيل است و با عنصر عاطفي در انسان سرو کار دارد. (کاپلستون 6-295) افلاطون نشان مي دهد که شعر تقليدي مايه التذاذ کدام بخش از نفس انسان است.
عالي ترين جزء نفس (عقل) با استدلال سرو کار دارد و آنچه براي او خير است منظور مي کند، اما صور خيالي شعر تقليدي موجب التذاذ جزء نازل نفس است که کودکانه و سرکش است. هنر شعر، عواطف ما را بر مي انگيزد؛ عواطفي که در مرحله نازلتري از تمايل و قضاوت عقلاني قرار دارد. انواع حوادثي که منبع بهترين مضامين براي شعر تقليدي است (بخصوص تراژدي) متضمن نمايش حالات افراطي عواطف و اعمال ناشي از تاثير اين حالاتند. پس شعر تقليدي طبيعتا جزو نازل و سوگوار وجود ما را مخاطب قرار مي دهد و مايه التذاذ آن را فراهم مي آورد و آن را به بهاي پايمال شدن جزو عقلاني و خيرخواه - که بايد در حکم نفس سالم باشد - تشويق مي کند. دور شدن از درک حقيقت ، در آثار هنري بتدريج انسان را به بي خيالي و بي تفاوتي سوق مي دهد، چنان که در قبال آن گونه واکنش هاي اساسي که بايد در زندگي واقعي از آنها گريزان باشد، نگرش مثبت پيدا مي کند و موضع دفاعي خود را رها کرده ، به بخش عقلاني وجود خود که بايد حاکم بر انسان باشد اجازه لغزش مي دهد و اگر اين حالت در انسان به شکل عادت در آيد، از ميزان تقرب او به خير و عقلانيت در زندگي واقعي مي کاهد. به اين شکل افلاطون شعر تقليدي را از جامعه آرماني خود طرد مي کند گرچه ابتدا از اصطلاح شعر تقليدي نام مي برد، ولي سپس معلوم مي شود که از نظر او کل هنر شعر تقليد است.
او در رساله ايون نتيجه مي گيرد که شاعر بر مبناي دانش مطمئني عمل نمي کند و کارش نه مبتني بر فن است و نه دانش مکتسب. افلاطون سرانجام در رساله فايدروس نوعي جذبه غيبي را به مهارت سرايش شعر نسبت مي دهد. اما افلاطون در ميان اشعار، استثنايي قائل مي شود و آن مناجاتنامه ها و مدح نامه هاي انسان هاي نيک نهاد است. به نظر او اين اشعار مي توانند بيانگر ديدگاه هاي اخلاقي صحيحي از جهان باشند که به کمک آنها مي توان صفات پسنديده را به شهروندان القا کرد. او معتقد است در مدينه آرماني بايد بر کار شاعر و ساير هنرمندان نظارت داشت تا در هنر خود صفات نيک و فضايل اخلاقي را مجسم سازند و اگر نتوانند مطابق اين قاعده کار کنند، بايد آنها را از کار کردن در شهر بازداشت. (مجموعه آثار، ج 2، ص 911)
افلاطون بيشتر به آثار و نتايج تربيتي و اخلاقي هنر علاقه مند است ؛ آثار و نتايجي که بي ترديد به تفکر زيبا شناختي من حيث هو نامربوطند، ليکن واقعي اند و هرکس مانند افلاطون به علو و برتري اخلاقي بيشتر از حساسيت و آگاهي زيبايي شناختي ارزش مي نهد، بايد آنها را به حساب آورد. (کاپلستون 296) هنر وظيفه اي خاص خود دارد ، ولو اين که اين وظيفه عالي و بلندمرتبه نباشد، زيرا پله اي براي نردبان تعليم و تربيت مي سازد و نيازي از انسان برمي آورد. خلاصه آن که افلاطون هنر را با معيارهاي علم مي سنجد و ايراد مي گيرد که نمي توان با آن به دانش مطمئن دست يافت و درنتيجه کاذبش مي داند و آن را تحقير مي کند و اخراج شاعران را از مدينه فاضله مي خواهد؛ ولي آيا هنردراساس تقليد است؟ (سجودي)